هنر ولایی
ماتمِ سرزمین

ماتمِ سرزمین

بسم الله الرحمن الرحیم آن بالا روی یکی از کانتینرها ایستاده بودم و از پشتِ جاریِ اشک‌ها جماعت سیاه‌پوش را می‌نگریستم... آن وسط یکی را سر دست بلند کردند و از معرکه دور... حتما آبی به صورتش زدند تا حالش جا بیاید و بعد کمی بادش زدند تا نفسی تازه کند. همین یک نفر هم...

فعلاً ایوب

فعلاً ایوب

بسم الله الرحمن الرحیم و هو الحبیب   - فعلاً ایوب صمدی فعلاً را آرام گفتم و اسم و فامیل را بلندتر. متصدی بانک،‌ که خانمی میانسال بود، از میان آن حائل پلاستیکی، که همچون بند رخت‌های صدیقه از گوشۀ‌ پیشخوان به گوشۀ دیگرش کشیده شده بود، با آن مقنعه و ماسک پلاستیکی...

نامه‌شناس

نامه‌شناس

بسم الله الرحمن الرحیم زن پشت میز دنبال مدارک می‌گشت. صدای پای مردانه را در پشت درب ورودی حس کرد. صدای پا نزدیک شد و سلام رییس دفتر را شنید. انتظار نداشت رییس دفتر ثبت احوال ساعت ۸ شب به این سرعت خودش را برساند. ۵ دقیقه بیشتر از حضورش در دفتر نمی‌گذشت. مکث کرد. انتظار...

وعدالصادق

وعدالصادق

بسم الله الرحمن الرحیم هواپیما روی باند فرودگاه دمشق فرود می‌آید. عماد روی شانه حسین می‌زند و با دستش ماشین را نشان می‌دهد. - بفرما داداش، تکفیری‌ها منتظرن شما بری با فعالیت فرهنگی به راه راست هدایتشون کنی. + چشم، شما اجازه بده ببینم از کدوم مسجد باید شروع کنم برا...

یاس رازقی

یاس رازقی

بسم الله الرحمن الرحیم شیشۀ عطرم خالی شده بود. چند روزی بود. هیچ وقت دلم نمی‌آمد به خودم بزنم. مگر برای کارهای خاص، گهگاهی، و بیشتر برای قرارهای خاص... اما حالا دیگر نبود که بزنم. از همان اول عاشقش شدم. استادی می‌گفت عطر خیلی ناسوتی نیست، بیشتر ملکوتی است... و این...

حسی پنهان

حسی پنهان

بسم الله الرحمن الرحیم و هو الحبیب دلم به حال دختر بچۀ بیرون مطب سوخت. همانطور که موهای عروسکش را نوازش می‌کرد به او خبر خوب‌شدن پدرش را می‌داد. باران صدایش می‌زد و با ناز خاصی می‌گفت که بعد از خوب‌شدن پدر به پارک خواهند رفت. و حتما خود دختر بچه به تاب بازی علاقۀ خاصی...

او زینب است یا علی!؟

او زینب است یا علی!؟

بسم الله الرحمن الرحیم او زینب است یا علی!؟ این جور نبود که یک عده مستمع جلوی حضرت زینب نشسته باشند، گوش فرا داده باشند، او هم مثل خطیبی برای آن‌ها خطبه بخواند؛ نه، یک عده دشمن، نیزه‌داران دشمن دور و برشان را گرفته‌اند. یک عده هم مردم مختلف‌الحال حضور داشتند؛...

همچون ترس از پادشاه ظالم!

همچون ترس از پادشاه ظالم!

بسم الله الله الرحمن الرحیم صاعقه ظلمات جاده را روشن کرد و رانندۀ کامیون، در آن روشنیِ لحظه‌ای، لاستیک ماشین سفیدرنگ را در شانه خاکی راه دید... - الان می‌ره پایین... بوق ممتد... و چرت مرتضی پاره شد... - یا علیییی! مرتضی فرمان را چرخاند و با صدای جیغ لاستیک ماشین به...

از ۱۱ فوریه

از ۱۱ فوریه

بسم الله الرحمن الرحیم و هو الحبیب بارها خواستم همۀ گذشته‌ام را از حافظه‌ پاک کنم. نه به خاطر آنکه از آن تنفر داشته باشم. مگر می‌شود آدمی از وطن و خاکش، از عقاید و خانواده‌اش متنفر باشد؟ بارها قصد کردم که تمام دلخوشی‌های زندگی‌ام را به دست فراموشی بسپارم تا از آنچه...

تا مشهد…

تا مشهد…

بسم الله الرحمن الرحیم بسم رب الحسین دومین روز بعد از آن واقعه عظیم، بعد از آن محشر صغری و بعد از اربعین حسینی... دیشب نجف را زیارت کردم... برای اولین بار... و خدا نکند که برای آخرین بار... بماند که ساختمان‌ها، بازارها و هرچیزی را که در نجف می‌دیدم، عمیق‌تر درگیر تمدن...

آب

آب

بسم اللّه الرحمن الرحیم در جمعِ آن همه‌ای که دور و برش بودند، او کمی فرق داشت. هیچ‌وقت آنطور که باید عمامه‌اش را نپیچده بود. آن حال و حوصله‌ای که دیگران داشتند برای این کارها را هم نداشت. همیشه ایستاده عمامه را نامرتب می‌پیچید و تحت‌الحنک می‌‌نهاد و راه می‌افتاد! صبح...

عیدی

عیدی

بسم الله الرحمن الرحیم کامیون پر شده بود و حتی به اندازه یک پتو هم جا نداشت. گفت هرکس می‌خواهد کمک کند، فقط پول بیاورد. در مسیر کرمانشاه، اسکناس‌های نویی که از سید گرفته بود را برانداز می‌کرد و در این اندیشه بود که این اسکناس‌ها باید سهمِ شیعه‌ها شود؛ آخر این پول‌های...

کلاس‌های آماده پرداخت ثبت کد تخفیف

با تشکر. سفارش شما دریافت شده است.

لطفاً در حین تغییر مسیر به سفارش خود صبر کنید...