هنر ولایی
مرد

مرد

بسم الله الرحمن الرحیم یک بار دیگر از پنجره آشپزخانه به در حیاط نگاه کردم. - علی جان کیه؟ - هیچ‌کس مامان، محمدرضاست! - خب تعارفش کن بیاد تو! - نه نمی‌خواد داره می‌ره عجله داره. با خودم گفتم من که از کار این بچه‌ها سر در نمیارم. یه ربعه دارن دم در صحبت می‌کنن تازه...

مسافر ایران

مسافر ایران

بسم الله الرحمن الرحیم بلیط را تا کرد و گذاشت داخل جیبش. نگاهش بالا آمد و هواپیما را ورانداز کرد. صندلی‌های هواپیما خالی بودند. برخلاف انبوه مسافرانی که از ایران آمده بودند، گویا کسی مشتاق رفتن به ایران نبود. هیچ‌کس نمی‌دانست که امروز به ایران بازمی‌گردد... به خانه...

از ۱۱ فوریه

از ۱۱ فوریه

بسم الله الرحمن الرحیم و هو الحبیب بارها خواستم همۀ گذشته‌ام را از حافظه‌ پاک کنم. نه به خاطر آنکه از آن تنفر داشته باشم. مگر می‌شود آدمی از وطن و خاکش، از عقاید و خانواده‌اش متنفر باشد؟ بارها قصد کردم که تمام دلخوشی‌های زندگی‌ام را به دست فراموشی بسپارم تا از آنچه...

سرباز خمینی

سرباز خمینی

بسم الله الرحمن الرحیم درون چشمانش می‌توانستی نور ایمان را ببینی. شنیده بودم اهل نماز شب است. فارسی را با لهجه شیرین عربی صحبت می‌کرد. نتوانستیم حریف اصرارهایش برای دعوت‌مان به خانه‌اش بشویم. خانه‌اش ساده بود و نیمه کاره، حاصل روی هم گذاشتن‌های دسترنج یک عمر. نوه‌هایش...

احمد رشیدی مطلق

احمد رشیدی مطلق

بسم الله الرحمن الرحیم   «احمق! من که گفتم باید اصلاح بشه! باز همین متن را خوندید؟!» مرد اول این کلمات را می‌گفت و کاغذ توی دستش را نگاه می‌کرد. مرد دوم سرپا ایستاده بود و انگار که می‌خواست معامله را جوش دهد به مرد اول و کاغذ نگاه می‌کرد. مرد سوم دورتر ایستاده...

نذری

نذری

بسم الله الرحمن الرحیم دیوار سر کوچه ما این آخری‌ها شبیه دفتر مشق شده بود. هر شب یک عده از جوان‌ها می‌آمدند روی تنش شعارهای انقلابی می‌نوشتند. اما اول صبح یک نفر می‌آمد و با عجله روی شعار را رنگ می‌کرد. ما یعنی من و خواهرم مریم، هر روز که مدرسه می‌رفتیم از جلوی دیوار...

کلاس‌های آماده پرداخت ثبت کد تخفیف

با تشکر. سفارش شما دریافت شده است.

لطفاً در حین تغییر مسیر به سفارش خود صبر کنید...