بسم الله الرحمن الرحیم

ده ساله بودم و شاگرد فردی به نام عبدالکریم. او دکان لوازم یدکی ماشین داشت. عبدالکریم تعریف می‌کرد؛ «مسجد گوهرشاد شلوغ شد و مردم را به گلوله بستند. آمدند ما را با زور از گاراژ بیرون کشیدند و آوردند دم مسجد و دستور دادند هرچه هست بیاندازید داخل ماشین. ما هم زنده و مرده را می‌بردیم دم گودال خشتمال‌ها خالی می‌کردیم و دوباره بر‌می‌گشتیم از مسجد، کشته و زخمی بار می‌کردیم».

از خاطرات شفاهی رجبعلی دهنوی

توضیح تصویر: یادمان #شهدای_قیام_گوهرشاد، نصب شده در محل احتمالی دفن دسته‌جمعی شهدا: بوستان‌های‌ کودک (قبرستان هشت‌آباد)، بهشت (قبرستان گلشور)، وحدت (گودال خشت‌مال‌ها)، میرزاکوچک‌خان