بسم الله الرحمن الرحیم

از همان اول، هر که تو را می‌دید، می‌فهمید که فرق می‌کنی… از همان اول اول… اصلا پیش از اینکه مادرت آمنه(علیهاالسّلام) حامل تو باشد، عالم می‌دانست که فرق می‌کنی… ارهاص‌ها[۱] چنان شده بود که همه بفهمند تو فرق می‌کنی… سپاه ابرهه که آمد دیگر معلوم شد خبرها جدی است… خیلی جدی… آنقدر که به یمن وجودِ آمدنی‌ات حضرت رب، ابابیل خویش زین کرد و بر فیل‌سواران تازاند… تا همه بفهمند که تو فرق می‌کنی…

مادرت آمنه هم فهمید که تو فرق می‌کنی… همان زمان که لب‌های خشک و گرسنه‌ات شیر کسی را نگرفت… همان زمان که اشک می‌ریخت برای خشکی شیرش… و تو نگرفتی مگر شیر حلیمه(علیهاالسّلام) را… و آن روز بود که حلیمه هم دانست که تو فرق می‌کنی…

عبدالمطلب(علیه‌السّلام) هم که آسمان شب آمدنت را دیده بود، می‌دانست که تو فرق می‌کنی… اصلا از همان روزی که پدرت را در اولین سفر بعد از عروسی‌اش، در یثرب،[۲] پایگاه یهودیان، به شهادت رساندند، دانست که تو فرق می‌کنی… و این فرق تو را ماندن در آغوش مادر و در دسترس‌بودن روا نبود… که تو را همراه حلیمه کرد…

و حلیمه آن‌گاه که در کودکی برای تعویض لباس رفتی جای خلوتی، یا خلوت کردی جایی را، بیشتر فهمید که تو فرق می‌کنی…

بگذریم… حتی ابوطالب(علیه‌السّلام) که نقل‌اش مفصل است فرق تو را می‌دانست… حتی اِمرأت القریش،[۳] خدیجه(علیهاالسّلام)… در اولین دیدارت به واسطۀ ابوطالب، وقتی مال‌التّجاره در اختیارت می‌گذاشت تا بروی و مشق تجارت کنی، فهمید که تو فرق می‌کنی… اصلا برای همین برایت مراقب گماشت تا احوالت را ثبت و ضبط کنند… و آن روز که سود دو برابری اولین تجارت‌ات را تحویل می‌دادی، متعجبانه احوالت را می‌شنید و می‌خواند و همان‌جا فهمید که تو فرق می‌کنی…

خواستگاران بی‌شمار و ثروتمندش را که رد می‌کرد، به یاد فرق‌های تو بود و پیشگویی‌های مسیح(علیه‌السّلام)… و چقدر مسیح دقیق گفته بود… و چقدر تو حرف‌های مسیح بودی… و چند باری از عموی عالم دینش هم پرسیده بود… بدون اینکه معلوم شود که از فرق‌های تو می‌پرسد…

مدت‌ها در عشق به تو و فرق‌هایت سوخت… و حیایش یاورش بود در شوق بی‌پایانش به محبت و قرابت تو… و تو فقط کارگزارش بودی و او فقط کارفرمایت… چیز بیشتری نبود… و او در فرق‌های تو می‌سوخت و حیا می‌برد او را تا مرز شهادت… تا اینکه روزی ابوطالب را و از ابوطالب تو را خواست… و ابوطالب فرق تو را می‌دانست… و تو فرق خدیجه را… اشراف قریش هم فهمیدند فرق تو را دمی که مهریه‌ات را خدیجه تقبل کرد… و خدیجه بیش از همه می‌دانست فرق تو را، آن هنگام که خواستی پس از مراسم عقد برگردی خانۀ عمو تا شاید اتاقی و مالی دست و پا کنی برای زندگی، و او خالصانه ندا بلند کرد که: «إلی بیتک فبیتی بیتک و أنا جاریتک»…[۴]

اصلا فرق‌های تو را خدیجه می‌دانست… او که مسیر حرا را بارها و بارها برای تو بالا می‌آمد… او که آن شبی که با علی(علیه‌السلام) از حرا برمی‌گشتید چشم انتظارتان بود تا ببیند فرق‌های‌تان را… و خدیجه را چه نیاز به ایمان مجدد به تو بود؟… اما… برای هزارمین بار به تو و فرق‌هایت ایمان آورد… به رسالتت… به آنچه تو خوانده بودی و علی نوشته بود… به آنچه داشت از دو اُمّی می‌دید… و خدیجه بیش از همه فرق تو را می‌دانست… بیش از همه…

[۱] اتفاقات اعجاب‌آوری که پیش از آمدن هر پیامبری رخ می‌داد تا اهل زمانه آمادۀ ظهور آن نبی شوند.

[۲] مدینه فعلی

[۳] بانوی قریش

[۴] به سوی خانه خود بیایید که خانه من خانه شما و خودم خدمتکار شمایم.