<<<مطالعه بخش سوم

بسم‌الله الرحمن الرحیم

۱۰- رابطه قهرمان‌سوزی در سینما با جریان قدرت‌ و ثروت

قهرمان‌سازی ادبیات، قهرمان‌سوزی سینما!

قهرمان[۱] در سینمای قبل از انقلاب ایران، چه در فیلم‌فارسی و چه در نئورئالیسم، برخاسته از خود سینماست نه ادبیات. قهرمان در اینجا به معنای انسان سینمایی است که یک مابازای واقعی در بیرون دارد؛ افرادی از جنس طبقه متوسط‌ و تحت انقیاد طبقه بورژوا. طبقه پائین و ضعیف که عمدتاً کارگر و پیشه‌ور و کم‌درآمد هستند، تحت مالکیتِ سیستم بورژوا قرار می‌گرفتند. نظام ارباب ‌و رعیتی در سینمای قبل از انقلاب، تداعی‌گر همین معناست. بیشتر فیلم‌ها در سینمای آن زمان به روستا و روستایی‌ها مربوط می‌شد. در این قبیل آثار موضوعاتِ آشتی و ازدواج ارباب و رعیت، مانند فیلم بلبل مزرعه و زبون بسته، بازگشت جوان آوازخوان به روستا و تقویت روستا، مثل فیلم آهنگ دهکده و بزرگ‌نماییِ اهمیت خاک روستا با فیلم پرستوها به لانه بازمی‌گردند استفاده می‌شدند. همچنین بازگشت به روستا و بازگرداندن مردان و زنان بخت‌برگشته روستایی به زادگاه‌شان عمده موضوع فیلم‌های مجید محسنی بوده است.

شاه، در یک بازی دوگانه، همچون طواغیت و فراعنه، در مورد افراد شهر و روستا از واژه‌های تحقیرآمیزی مانند تحجّر، ارتجاع، عقب‌مانده، جهان ‌سومی استفاده می‌کرد و شعار حذف نظام ارباب‌ و رعیتی، ایجاد نظام طبقاتی جدید و تمدن بزرگ را می‌داد. در تلویزیون ملی، مخصوصاً با سریال‌های دائی جان ناپلئون و صمد، روستایی‌ها و باورهای مذهبی آن‌ها مسخره می‌شدند و سینما نیز می‌خواست عملاً افراد روستایی را از تبدیل‌شدن به نمادِ مبارزه‌گری بازدارد.

سینما به نفع طبقه ثروتمند، با فیلم‌هایی همچون مسافر، طبقه متوسط و ضعیف را تحقیر می‌کرد. دلیل آن‌ هم واضح است، زیرا حضور قهرمانی از جنس طبقه سوسیالیسم و ضعیف، صاحبان قدرت و مکنت و ثروت (کاپیتالیسم) را متأذی می‌کرد. این در حالی بود ‌که سینما در جهان، به پشتوانه ادبیات غنی و تاریخی نویسندگان بزرگ قرن ۱۸ و ۱۹، ثروتمند و فقیر را محترمانه کنار هم نگه می‌داشت تا بتوانند با کمونیسم و هر نحله دیگر مقابله کنند.

بعد از جنگ جهانی اول، سینمای اروپا تعطیل می‌شود اما آلمان بعد از قبول معاهدهٔ شکست ورسای با اینکه کارخانه‌هایش تعطیل می‌شود اما سینمای خود را تعطیل نمی‌کند. شرکت صاحب‌نام و قدرتمند بابلزبرگ در ۱۹۱۷ تأسیس شد و کارگردان‌های بزرگی مانند ف.و.مورنا، پل لنی، فریتس لانگ و ارنست لوبیچ با فیلم‌های تاریخی عاشقانه باشکوه تربیت شدند. در دوران فریتس لانگ فیلم عظیم متروپلیس ساخته می‌شود. مضمون این فیلم مخالفت با انقلاب کمونیستی بود و کارگر و سرمایه‌گذار را محترم می‌شمرد.

در روسیه نیز بعد از جنگ، تحولات سیاهی برای مردم این کشور حاصل شده بود اما با ساخت فیلم‌های رئال موسوم به آرمان‌خواه، سفیدی و امید را تقویت می‌کردند. با این حال در ایرانِ بعد از اشغالِ متفقین، ادبیات و سینما کاملاً شکل خودویران‌گر پیدا می‌کند، نمی‌تواند با دین و مردم کنار بیاید و به نوعی خود را معطل و حبس می‌کند. لذا مدتی ثروتمندان، سینما و هنر را به انقیاد و سلطه خود درمی‌آورند.

در بستر سیاسی و اجتماعی دهه‌های ۴۰ و ۵۰، نوعی از قهرمان‌های سینمایی بر پرده سینما شکل می‌گرفتند که ظلم و فساد حاکم بر جامعه، قهرمان را می‌کشت. امیر نادری، کیارستمی، بهروز وثوقی، داریوش مهرجویی، آربی آوانسیان، خسرو هریتاش، مسعود کیمایی و… از روشنفکران و پیشگامان (آوانگارد) برخاسته از این فضای مدیریتی بودند؛ روشنفکرانی که ویژگی‌شان، ضد جامعه بودن است و سیستم را بر هم می‌زنند. از طرف دیگر مخالفتی با دین و دین‌داران وجود داشت که عمدتاً از داستان‌های صادق هدایت مانند کتاب حاجی‌آقا[۲] نشأت می‌گرفت.

حال سؤال مهمی که مطرح می‌شود این است که ادبیات و قهرمانِ ادبیات چه ویژگی‌ای دارد که طبقه بالا از آن هراسناک است؟ پاسخ این سؤال به رابطهٔ ترازو‌وارِ صاحبان قدرت و ضعیفان برمی‌گردد. در این رابطه روشنفکران نقش سنگ ترازو را بازی می‌کنند تا مبادا سنگینیِ حقیقت‌طلبیِ ضعیفان، بیشتر شود و از وزن و جاه و جلال ثروتمندان بکاهد!

بروز و ظهور روشنفکران آوانگارد در همین بستر تحلیلی، قابل‌فهم‌تر است. روشنفکر تدریجاً سراغ قهرمان‌سوزی می‌رود و با تثبیت قهرمان قلابی و خاکستری و با ارائهٔ قرائتِ نسبیت‌گرایانه و منفعلانه از آن، رابطهٔ غنی و فقیر را به نفع غنی (مدرنیته) تعدیل می‌کند. پیام‌شان به ضعفا این بود که نمی‌توانی محیط خود را تغییر دهی و اثرگذار باشی لذا کنش ویژه‌ای برای تغییر ساختار و سیستم حاکمیت نداشته باش!

معنی ناتورالیسم و جبرزدۀ فیلم‌های شهیدثالث نیز همین است. اعمال شخصیت فیلم، بیش از آنکه محصول اندیشه و یک فرایند استدلالی یا فکری باشد، به مثابه سائق‌های غریزی و طبیعی عمل می‌کند، لذا فضای زیست‌فیلمی آن‌ها نمی‌تواند چیز دیگر و جور دیگر باشد.

۱۱- تقسیم‌بندی قهرمان (پروتاگونیست) در سینما و ادبیات جهان و نسبت آن با موج نو ایران

حاجی‌آقا را بکُش!

در ادبیات ارسطویی و همچنین در ادبیات کلاسیک و سینمای موج نو، پروتاگونیست‌ها بر سه دسته تقسیم می‌شوند:

اول: قهرمان خدابنیاد؛ قهرمانی که تحت نیت الهی به کاری دست می‌زند و وابسته به فرمان الهی است مانند قهرمان در تراژیک‌های قدیم که دستورات خداوند را انجام می‌داد. قهرمان در تراژیک‌های مدرن‌تر، حتی در برابر دستور خدا آشوب و سرکشی می‌کند اما در هر صورت اگر این فرد بمیرد، شهید محسوب می‌شود.

قهرمان در حالت عادی، یک عیب دارد و آن را برطرف می‌کند. او از یک نقص به سمت کمال می‌رود. آرمانی دارد که تحت قرائت الهی برایش تعریف شده است. این قهرمان نمونه یک قهرمان اسلامی است مانند ابوذر و سلمان. چنین فردی یک لکه سیاه در درون داشته‌ اما با دمیدن روح تعهد، آن را برطرف ساخته است.

دوم: قهرمان خودبنیاد؛ قهرمان عالم اومانیسم و ماتریالیسم است. از آنجا که دیگر خدا نقشی ندارد، این قهرمانان ابزورد و سیاه هستند و از منویات الهی خارج‌ شده‌اند؛ قهرمانانی که برای مادیات می‌جنگند تا خود و دنیای تعلقات خود را افزایش دهند. چنین قهرمانی خود تشخیص می‌دهد که دنیا به چه شکل زیباتر است لذا شروع می‌کند به جنگیدن و اگر بمیرد، کشتۀ راه تکنولوژی مدرن محسوب می‌شود (نه شهید). قهرمان‌های روشنفکری و سینمای وسترن آمریکا معمولاً از این جنس هستند که برای یک ‌مشت دلار می‌جنگد و می‌میرند.

سوم: قهرمانِ خودوجودمحور یا اگزیستانس؛ قهرمانی که از خدا دورافتاده است ولی در راستای منویات انسانی حرکت نمی‌کند و مانند دسته دوم، به اومانیسم تبدیل نشده است. قهرمان‌های انقلاب‌ روسیه معمولاً از این دسته هستند که برای خلق می‌جنگند.

در سینمای ایران قبل از انقلاب، نوع دوم قهرمان، به دو دلیل ترویج بیشتری داشت:

اول: تأثیر گرایش‌های ضد دین عده‌ای از رمان‌نویسان از جمله صادق هدایت و کارگردان‌ها. در امثال این آثار، مردم مذهبی به مثابه بُلها (ابله) نمایش داده می‌شوند. این افراد عمدتاً شغل بازاری دارند و به حاجی بازاری معروف‌اند یا عاقد و قاضی هستند و صفاتی مانند ریاکاری غلیظ و عقل حساب‌گر و منفعت‌طلب دارند. آن‌ها معمولاً با لهجه‌ای صحبت می‌کنند که رو به مسخره‌شدن می‌رود. در بعضی نمایش‌های قبل از انقلاب، اشخاص مذهبی مانند ملّا با صدایی شبیه به الاغ صحبت می‌کنند![۳]

دوم: تأثیر موج نو فرانسه بر ادبیات ایران با مؤلفه‌هایی مانند اعتراض بی‌خطر، روابط دختر و پسری، پرسه‌های طولانی در دانسینگ و کاباره و کافه و… .

در تفکر سینمای آندره بازن (که خود انسان معتقد و دین‌داری است)، قهرمان‌های الهی یافت می‌شوند اما در تفکر شاگردان بازن مانند تروفو و گدار و… قهرمان‌های آن‌ها از جنس ابزورد و ماتریالیسم هستند؛ عشق‌شان مادی و برای خوش‌گذرانی است که این عشق هیچ‌گاه به کمال‌گرایی تبدیل نمی‌شود و همیشه در حد زیستن کنار دختر و در پایان هم با قتل کنار دختر به پایان می‌رسد.

امیر نادری در سال ۱۳۵۲ فیلم تنگسیر را بر اساس رمان صادق چوبک -به همین نام- ساخت که قهرمانی از جنس دوم را نشان می‌دهد.[۴] بهروز وثوقی در فیلم تنگسیر نقش شخصیتی را ایفا کرده است که حاجی میرزا و چند شخص مذهبی حقش را خورده‌اند. او دست به اسلحه می‌برد و آن‌ها را می‌کشد. این فیلم از سینمای وسترن آمریکا نشأت می‌گرفت.

در دسته‌بندی قهرمان در ادبیات و سینما، یک تقسیم از نظر ارسطو وجود دارد که جذابیت‌های نظری خود را دارد. حال قهرمان سینمایی، در مکاتب سینماییِ متأخر، چرک و بدبخت است در حالی که قهرمان در ادبیاتِ متقدم (قرن ۱۷ و ۱۸ میلادی) شخصی کنش‌گر و باثبات است که از نیازهای خود به نفع دیگران منصرف می‌شود. به لحاظ نظریهٔ فیلم، در سینمای کلاسیک، قهرمان‌سازی وجود دارد (قهرمان و ضدقهرمان) اما در سینمای روشنفکری، این‌چنین نیست و دلیل آن ‌هم ضد قصه بودن و تخیلِ دگم و خفۀ روشنفکران است که نمی‌توانند مانند سبک کلاسیک، قصه تعریف کنند. در سینمای کلاسیک، قهرمان‌سازی وجود دارد چون می‌تواند برای هر اسطوره و شخصیتی، بستر انتزاعی و مفهومی آن را تدارک ببیند. مثلاً در عالم واقعی رستم و سهراب وجود ندارد اما با نظام‌سازی، زمینه‌سازی و رؤیا می‌توان آن را محقق ساخت اما روشنفکر تفصیلی از واقعیت دارد که نمی‌تواند این اتفاقات را شکل دهد لذا سبک او ضد قصه می‌شود و همین عنصر ضد قصه بودن، قهرمان -به معنای اول، یعنی قهرمان خدابنیاد- را می‌سوزاند. همان‌گونه که پرویز کیمیاوی با فیلم مغول‌ها و سهراب شهیدثالث با فیلم یک اتفاق ساده چنین کردند و کیارستمی و امیر نادری هرچه جلوتر رفتند، فیلم‌هایشان ضد قصه‌تر شد.

مطالعه بخش پنجم>>>


[۱] واژهٔ قهرمان معرب واژه پهلوی کهرمان می‌باشد به معنی کار جنگ + اندیش. معادل لاتین آن یعنی واژه Hero واژه‌ای یونانی از ریشه‌ای به معنای محافظت‌کردن و خدمت‌کردن است. قهرمان شخصی است که از نیازهای خود به نفع دیگران چشم می‌پوشد. مفهوم قهرمان با ایثار سرشته شده است. زندگی قهرمانی به زندگی‌ای قاعده‌مند اشاره می‌کند که ایمان یا اراده آن را شکل داده‌اند؛ زندگی‌ای که در آن به امر روزمره به‌مثابهٔ چیزی نگریسته می‌شود که باید آن را رام و مطیع ساخت و در برابر آن مقاومت کرد یا انکارش کرد، چیزی که در راه رسیدن به هدفی والاتر باید آن را مقهور ساخت. پایان زندگی قهرمانان اغلب اندوه‌بار و ناگهانی است. آنان زندگی کوتاه‌مدت و شکوه و جلالی پایدار را به حیاتی دیرپا و بدون هیچ دستاورد بزرگی ترجیح می‌دهند. قهرمانان با مرگ اندوه‌بار خود جاودانه می‌شوند قهرمان از زندگی روزمره دست می‌کشد و سفری به قلمرو شگفتی‌های ماوراءالطبیعه آغاز می‌کند. شاید سفری بیرونی به مکانی واقعی باشد: یک هزارتو، جنگل یا غار، شهر یا کشوری عجیب، مکانی تازه که عرصهٔ کشمکش او با نیروهای مخالف و چالش‌برانگیز می‌شود اما به همان تعداد نیز داستان‌هایی وجود دارند که قهرمان را به سفری درونی می‌برند؛ سفری مربوط به ذهن، قلب و روح. در هر داستان خوبی، قهرمان رشد می‌کند، دچار تحول می‌شود و از یک نوع زندگی به‌نوعی دیگر سفر می‌کند: از یأس امید، از ضعف به قوت، از نادانی به خردمندی، از عشق به نفرت و بالعکس.

[۲] حاجی‌آقا رمانی است که صادق هدایت در دهه ۳۰ نوشت. شخصیت محوری آن‌ یک حاجی بازاری به نام حاجی ابوتراب است که هدایت با زبانی طنز و تلخندگونه، مجموعه‌ای از زشتی‌های اخلاقی را در وجود او قرار داده است. این کتاب ضد مذهب در فیلم‌های بعدی عده‌ای از کارگردان‌ها تأثیر گذاشت.

[۳] نمایش‌نامه شهر قصه اثر بیژن مفید برای اولین بار در سال ۱۳۴۵ در جشن هنر شیراز اجرا داشت؛ کاراکترها با عروسک حیوانات ظاهر می‌شدند. شخص مذهبی آن تئاتر که ملایی قدبلند با پوشش عبا بود، با صدای الاغ دوبله‌شده بود تا تمسخری باشد بر شخصیت مذهبی‌ها! در عمده فیلم‌های سینمایی نیز لهجه‌های قومیت‌های مختلف مسخره می‌شد و از وجه اغراق لهجه‌هایی مثل قمی و گیلکی برای فروش گیشه استفاده می‌شد.

[۴] رمان ناتورالیسمی سنگ صبور جمود زیستی‌ای را به تصویر کشیده که اجازه خلق باورهای بزرگ و فکرهای مترقی را نمی‌دهد زیرا این یاوه خلایق فرودست، اسیر باورهای خرافی و مذهبی خویش‌اند!