بسم الله الرحمن الرحیم
م
کهف ۵۰: …أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونی وَ هُمْ لَکمْ عَدُوُّ بِئْس لِلظلِمِينَ بَدَلاً
ل
…آيا (با اين حال،) او و فرزندانش را به جای من اوليای خود انتخاب میکنيد، در حالی که آنها دشمن شما هستند؟! (فرمانبرداری از شيطان و فرزندانش به جای اطاعت خدا،) چه جايگزينی بدی است برای ستمکاران!
ک
ا
یک پیام از آیه:
دوست کنارمان باشد، دوستی کند و دشمنانمان را به احترام نسبت به ما وا دارد، آنگاه دوست را بنهیم و دشمن را دوست بگیریم؟! ناراحتکننده نیست؟ دردآور نیست؟ به گمانم هر دین و آئینی هم داشته باشیم این کار جز بیوفایی معنای دیگری ندارد… جز ظلم چیز دیگری فهم نمیشود… یادمان رفته چقدر دوست در برهههای مختلف به دادمان رسیده است؟ چقدر جان ما، فرزندانمان، نزدیکان و دوستانمان را از سر دوستی نجات داده است؟ چقدر رزق ما، فرزندانمان، نزدیکانمان و دوستانمان را از سر دوستی و سر وقت رسانده است؟ سر بزنگاهها… یادمان رفته در پیچهای سخت و نفسگیرِ زمان، اتوبوس زندگیمان را، که دشمن سنگبارانش میکرد، دوست چطور هُل میداد تا در گردنه نماند و به دره نیافتد؟ یادمان رفته؟ یادمان رفته آنجا که دشمن با سیمهای خاردار راه رسیدنمان را بسته بود، دوست معبر میزد برای رسیدن ما؟ یادمان رفته؟ یادمان رفته وقتی که دشمن سر هر کوی و برزن مینشست تا چوب بیاندازد در پرههای چرخِ مرکب وصالمان، دوست میآمد و او را میتاراند و چالههای جاده را هم برایمان پر میکرد؟ یادمان رفته گاهی که چوب دشمن به پرهها میگرفت و با صورت به خاک کف کوچه کشیده میشدیم و از درد به خود میپیچیدیم، دوست میآمد و با لبخند زخممان را میشست، لباس نو به تنمان میپوشاند و راهی خانۀمان میکرد؟ وه… وه که چه بیوفاییم… این همه دوستی از دوست دیدیم و باز میرویم سراغ دشمن!؟ دشمن و نسلهای بعدش را دوست میگیریم که چه؟ که به دوست دهن کجی کنیم؟! وه که چه نارفیقیم… این همه بیوفاییِ در حق دوست، ظلم نیست؟ به خدا که هست… به خدا که هست… فانتبهوا…