بسم الله الرحمن الرحیم
م
القصص ۲۵: فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا…
ل
یکی از آن دو دختر که با کمال (وقار و) حیا راه میرفت باز آمد و گفت: پدرم از تو دعوت میکند تا در عوض سقایت و سیراب کردن گوسفندان ما به تو پاداشی دهد…
ک
ا
یک پیام از آیه:
وقتی جامعهای خدایی شود، اصل برایش حیا میشود نه چیز دیگری. ملاک انتخاب همسرش هم تغییر میکند. نه به سرشناسبودن طرف مقابل خواهد اندیشید، نه به مال و دارائیاش، نه به مرکب و منزلش و نه به اسباب و اثاثیهاش. ملاکش میشود اخلاق، حیاء، جوانمردی و کاریبودن. وقتی میبیند کسی از کار عار ندارد، جوانمردانه با دستان خود حق دخترانِ مظلوم را میستاند و هیچ چشمداشت و سوءنظری به آنها ندارد، او را شایستۀ ازدواج مییابد. دیگر کاری به این ندارد که «این بیجا و مکان، الان از زیر درخت برخواست و به زیر درخت هم بازگشت! نه اینجا کسی را دارد و نه تا به حال در اینجا دیده شده است. از کجا معلوم که همسر خوبی برای من باشد؟! اصلا چند کلاس سواد دارد؟! میتواند شأنیت مرا حفظ کند یا نه؟! شغل و درآمدش چیست؟ بیمهاش تکمیلی است یا عادی؟!»
ملاکهای جامعۀ عبودیتی فرق میکند. همین که حیا و ایمان و جوانمردی و کاریبودن را در او ببیند، تصمیمش را میگیرد. الباقی مسائل را هم میرود که با این نیت عبودیتیاش تنظیم و هماهنگ کند. یعنی اگر منزل ندارد به او منزلی میدهد، اگر گرسنه است سیرش میکند، اگر بیکار است شغلی برایش فراهم میکند و اگر توان و روی خواستگاری ندارد خودش مراسم خواستگاری و ازدواجش را به سامان میرساند. اصلا برایش سخت نیست که بگوید میخواهم یکی از دخترانم را به تو بدهم با همۀ این مزایا! اصلا عار نمیداند. اصلا در مسیر عبودیت سرشکستگی برایش بیمعناست. حتی طعنۀ طعنهزنانِ بیایمانِ کوچه و خیابان برایش بیاثر است. وقتی در مسیرِ عبودیت، صاحب، ناظر و ناقد، بصیر است دیگر مشکلی نیست…
و اما اگر راستش را بخواهید ما شاید سختمان باشد که حتی به یک فراریِ گرسنۀ بیکار و بیخانه، و البته عبد، فکر کنیم، چه رسد به این که از او برای دخترمان خواستگاری کنیم یا اینکه دوست داشته باشیم همسرش شویم. راستش، کمی زیاد با حقیقت عبودیت فاصله گرفتهایم. راه درازی را دور شدهایم که برگشتنش محال به نظر میرسد، اما ممکن است… و خدا هنوز هم چشم به راه ماست…