بسم الله الرحمن الرحیم
«مگر من صد سال پیش هم بودهام؟ هزار سال پیش؟ ده هزار سال پیش؟ اما ستارهها بودهاند و شبها از میان پنجره به آدمها خیره شدهاند… آدمهایی که همه مردهاند.»
برای آنها که آوای آوینی در گوششان نجوا کرده است، خواندن کتابهای «سید مرتضی» لذتی عجیب دارد. کتابهایی که ورای لحن گفتارهای مستندهای روایت فتح، کلمات و عبارات خاصی را در خود دارند. شاید بهتر باشد بگوییم ادبیاتی خاص؛ مثل خود سید مرتضی آوینی.
«نامهای به یک دوست قدیمی» از آن نوشتههای خاص سید شهیدان اهل قلم است که با همهی آنچه از او خواندهایم تفاوت دارد. این کتاب انسان را به خلسهای عمیق فرو میبرد که پیش از این هیچ یک از آثار او اینگونه نبوده است، انسان را به ژرفنای عمیقی میبرد که هیچکس جز خود و خدا نیست. نامه، عین مرگآگاهی است و کلمات، رموزی هستند که باید آنها را کشف کرد. نامهای به یک دوست قدیمی کتابی است کوچک اما عمیق. تو را با خود به اعماق وجودت میبرد. خودت را وا میشکافی و به جایی میرسی که آنجا جایگاه خودشناسی و خداشناسی است. نقطهای پر از مرگآگاهی!
نامهای به یک دوست قدیمی نوشتهای است که آوینی آن را با نام مستعار «طه عطابخش» نوشته و در سال ۱۳۶۸ در ماهنامه سوره منتشر شده است. کتاب در فضاسازی و لحن با همهی آنچه از سید شهیدان اهل قلم تا به امروز چاپ شده تفاوت دارد و بهنوعی یادآور نوشتههای دوران جوانی اوست. این کتاب نثر است، اما روح شاعرانگی شهید بزرگوار در آن خودنمایی میکند.
این کتاب توسط انتشارات «واحه» به چاپ رسیده است و در نمایشگاه کتاب سال ۱۳۹۵ برای اولین بار عرضه شد.
در بخشی از کتاب آمده است:
«گوش دار! از آن که در خلوت چاه با یوسف بوده است و در خلوت بطن نهنگ، با یونس. گوش دار! از آن که با شیره گیاهان در تن آوندها جاری است و با خون در شریانها. گوش دار! از آن که با جنین تو در ظلمت مشیمه تنفس کرده است و هنگام تولد، با اشک از چشمانت باریده. زنهار! خاک، عرصاتِ حضور آسمانی توست و تو بازخواهی گشت به همان ستارهای که از آن آمدهای.
ای خاکنشین! مرگ است آن آواگری که همیشه تو را، سحرانگیز و سخت دلکش، از عمق دهلیزهای درونت به ماندن میخواند، به جاودانگی… مرگ است آن که از چشم ستاره ها به تو خیره میشود. مرگ است آن که در تو نفس میکشد. زنهار! خاک، عرصاتِ حضور آسمانی توست…»
«گوش دار! ای خاکنشین، از این پیر که از آسمان آمده است؛ از آسمانی فراتر از آسمان ستارگان. از او که با طواف تسبیحیِ همه کهکشانهای دور همراه بوده است و در همه ستارههای دور زیسته؛ از او که در همه تنهاییها حضور داشته است، در همه اعصار. از هزاران سال پیش، همه آنان که چون تو بر این خاک زیستهاند، مُردهاند؛ حال آنکه مرگ خویش را باور نمیداشتند. تو نیز خواهی مُرد و از مرگ تو هزاران سال خواهد گذشت و دیگر کسی تو را به یاد نخواهد آورد، جز خاک، که عرصات حضور آسمانی توست. ای خاک نشین! در جستجوی جاودانگی، سرگردانی بس است؛ او همانجاست که تو هرگز باور نمیداری… در مرگ. باور کن.»