بسم الله الرحمن الرحیم

نساء ۸۳
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ…
و هنگامی که خبری از پیروزی یا شکست به آنها برسد، (بدون تحقیق) آن را شایع می سازند در حالی که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان- که قدرت تشخیص کافی دارند- بازگردانند، از ریشه های مسائل آگاه خواهند شد…
————–
یک پیام از آیه:
تا پیامی، پیامکی، متنی، صوتی، تصویری یا هر رسانه‌ای آمد و خبری با خود داشت، سریع بازنشرش کردیم! چیزکی را شنیدیم و کردیمش چیزها… در موردش صحبت کردیم… با علم نداشته‌مان تحلیل و تبیین و تفسیرش کردیم: «شنیدی فلانی دارد می‌رود و فلانی می‌آید جایش؟! شنیدی فلان چیز دارد کم می‌شود؟ شنیدی اسناد خیانت فلانی رو شده است؟ ندیدی خبر فلان مساله را؟ متراژ و محل خانۀ فلانی را شنیدی؟ می‌دانی فلان ارگان دارد چه می‌کند؟ عروسی فلانی را ندیدی؟ فهمیدی فلانی چه کرده است؟! به فلانی بگید از ما گفتن بود! فلان چیز نایاب شده است! و… و… و…» در این بین اصلا فکر نکردیم ایجاد شایعه از شگردهای مهم دشمنی است… یا دست کم از حماقت ابلهان خودی است… یک کلاغ را کردیم چهل تا! و هیچ وقت به این فکر نکردیم که آیا این حرف و مطلب درست است یا نادرست؟ اصلا درست و غلطش برایمان مهم نبود! اصلاً یک بار هم فکر نکردیم که شاید دروغ باشد… یا اساساً بخواهد یک امتی را از جای درستش منحرف کند و دل‌ها را متزلزل کند… یا بخواهد بدبین‌مان کند، عزم‌مان را سست کند یا امید واهی‌مان بدهد و درنتیجه از تحلیل درست، نگاه درست، برنامه‌ریزی درست، خوف درست، امید درست، سرمایه‌گذاری درست و هدف‌گذاری درست دورمان کند. حتی یک بار هم نرفتیم اصل ماجرا را شخصاً پیگیری کنیم… همین طور بی‌بنیاد گفتیم و گفتیم و گفتیم تا فکر و فعل یک امتی را از نقطۀ درست منحرف کردیم… اما غافل بودیم… غافل بودیم از اینکه باید هر چه می‌شنیدیم را بر می‌گرداندیم به پیامبر و صاحبان امر؛ ببینیم آن‌ها می‌گویند چه کن… چگونه تحلیل کن و چه را تأیید یا تکذیب کن… باید می‌نشستیم پای حرف ایشان به جای آنکه امتی را پای حرف خودمان بنشانیم! باید زودتر از این‌ها یاد می‌گرفتیم شاگردی و شنیدن را… که اگر یاد می‌گرفتیم خیلی از این مسیرها را نمی‌رفتیم… خیلی از آن هزینه‌ها را نمی‌کردیم… خیلی از انحرافات اجتماعی را رقم نمی‌زدیم… و شاید… این همه دوزخمان را شعله‌ور نمی‌کردیم…