بسم الله الرحمن الرحیم

القمر ۴۰
وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ
و یقیناً ما قرآن را برای پند گرفتن آسان کردیم ، پس آیا پند گیرنده ای هست؟
————–
یک پیام از آیه: قرآن را همیشه می‌خوانیم… بعضی‌هامان زیاد هم می‌خوانیم… خوب است که می‌خوانیم… ثواب دارد… وجودمان را پالایش می‌کند… زنگار قلب‌مان را می‌ریزد… حافظه‌مان را قوی می‌کند… بهجت و سرور برایمان دارد… چندین باری هم کل قرآن را ختم کرده‌ایم… اتفاق بسیار بسیار مبارکی هم هست…
اما…
اما شاید هیچ وقت نشده است که قرآن را بخوانیم برای اینکه چیزی یاد بگیریم… ابهامی را برطرف کنیم… حقی را استنباط کنیم… نهیبی به خودمان بزنیم… کم‌تر شده است که قرآن را بخوانیم برای اینکه بفهمیم الان باید چه بکنیم… کدام کارمان درست است و کدامش نه… قرآن را روی سر و چشم‌مان می‌گذاریم و می‌بوسیم، اما کمتر شده است که آن را درون قلب و فکرمان نگه داریم… کمتر شده است که قرآن را باز کنیم و بنشینیم به انتظار پندی جدید… به انتظار نکته‌ای نغز… به انتظار تذکری مناسب حال… بعضی‌ها هم که بهانۀ چند لایه بودن قرآن را پیش می‌کشند و برای خودشان آن را از یک موجود زندۀ تذکر دهنده، تبدیل می‌کنند به یک موجود بی‌جانِ نفهمیدنیِ پر ثواب… و حتی دیگر نمی‌نشینند یک بار قصه‌هایش را بخوانند… ببینند این کتاب زنده چه قصه‌هایی تعریف می‌کند… خود قرآن پند گرفتن از خودش را آسان می‌داند اما ما همچنان سخت… اصلا نشده است با قرآن رفیق شویم… با هم بخندیم و با هم اشک بریزیم… او بترساند و ما بترسیم… ما بگوییم و او پاسخ دهد… اصلا کم‌تر شده است که بنشینیم عاشقانه کمی قرآن را بخوانیم… چندین و چند رمان و کتاب علمی و روزنامه و غیره را خیلی عمیق و دقیق و پیگیر می‌خوانیم… اما قرآن را… روی طاقچه است بیشتر… موقع سفر از زیرش رد می‌شویم… خوب است… موقع احیا روی سر می‌گذاریم… آن هم خوب است… اما… رسم رفاقت این نیست… رفیق جایش توی دل است… نه فقط بالای سر… و نه روی طاقچه…