بسم الله الرحمن الرحیم
م
یونس ۶۵: وَ لایَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلهِ جَمیعاً هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ
ل
سخن آنها تو را غمگین نسازد! تمام عزّت (و قدرت)، از آنِ خداست؛ و او شنوا و داناست!
ل
ک
ا
یک پیام از آیه:
گاهی هزار کار میکنی به نیت عبودیتِ صاحبت، در کمالِ ممکنِ تخصص، اما هر کس از راه میرسد و چیزی میگوید، زخم زبانی میزند، نقد غیرمنصفانهای میکند، کلمۀ ناروایی میپراند و ادعای عزت عجیبی از خود به میان میآورد. و این گاهی حواست را پرت میکند از نیتِ کار و غصهدار میشوی، به فکر فرو میروی، نشاطت را از دست میدهی و حزن تو را میگیرد، که چرا؟ چه کردم مگر؟ چه باید میکردم؟ نکند بد شود؟! نکند اشتباه رفتم؟! نکند نباید…
گاهی هم میآیند سرِ بزنگاهِ خستگیهایت، اشتباههای ناخواستهات و اشکالات غیر قابل پیشبینیات، آنجا شروع میکنند زخم زبان زدن… «دیدی؟! دیدی نتوانستی؟! دیدی نشد آنچه که باید میشد؟!»در این لحظات شاید خیلی مُردّد میشوی. نگران آبرویت هم شاید… عجیب است! در محضر صاحب و به فکر آبرو بودن؟! در محضر کسی که آبرو جزء مایملک اوست عجیب است! اصلا غافل میشویم که الان او گوش و چشم تیز کرده روی ما تا ببیند با این امتحاناتی که برایمان فرستاده چه خواهیم کرد. چگونه از آن عبور میکنیم. میایستیم و بر تلاشمان میافزاییم یا یخ میکنیم و وا میدهیم؟! در این لحظات، آنها که در رابطۀ عبد و رب غور نکردهاند و شاید حتی بدان کافرند، آرزوی از میدان به در کردن تو را میکشند. منتظرند بِرَوی تا بیایند و بلامنازع هر اشتباهی خواستند مرتکب شوند. آنها خوب می دانند نیتشان چیست و خوب میدانند که چرا نبود تو را آرزو میکشند. خوش ندارند ببینند روی زمین خدا عبد دارد. خوش ندارند علیه خودشان حجتی وجود داشته باشد. و تو باید آن حجت بالغۀ خدا بشوی…
راستی یادت از بینایی و شنوایی خدا نرود… فانتبهوا…