بسم الله الرحمن الرحیم

کهف ۵۸
وَرَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَهِ ۖ لَوْ یُؤَاخِذُهُمْ بِمَا کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ ۚ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا
و پروردگارت، آمرزنده و صاحب رحمت است؛ اگر می‌خواست آنان را به خاطر اعمالشان مجازات کند، عذاب را هر چه زودتر برای آنها می‌فرستاد؛ ولی برای آنان موعدی است که هرگز از آن راه فراری نخواهند داشت!
————–
یک پیام از آیه:
خدا با آن نگاه ریزبین و دقیقش، با آن علم بی‌نقص و بی‌تردیدش، با آن اشراف بی‌نهایتش به جزئیات اعمال، وقتی پای تلافی و عذاب می‌رسد، عجله نمی‌کند در عذابش سرعت نمی‌دهد… همۀ حقیقت و پلیدی اعمال را با همۀ جزئیات و پیش‌زمینه و پس‌زمینه‌هایش می‌بیند، ولی باز هم صبوری می‌کند… مهلت می‌دهد… اصلا دنبال انتقام‌جویی نیست… دنبال نسق کشیدن نیست… دنبال مچ‌گرفتن نیست… آن‌وقت ما… برای کوچک‌ترین چیزی، برای کمترین اشکالی، برای نشناخته‌ترین و مبهم‌ترین خطایی، نقشه‌ها می‌ریزیم و چنان تعجیل عجیبی داریم در عقوبت که انگار شُغالی بدود دنبال شکاری! از خدا نه رحمت آموختیم و نه مغفرت اصلا خلق و خوی ما را چه به الهی شدن؟! زورمان برسد، همان جا که ظلمی و خطایی به ما شد، استخوان‌های طرف مقابل را خرد می‌کنیم! خدا رحم‌‌مان کرده است که زورمان نمی‌رسد! و گرنه وای به حال خطاکار… و راستی اگر خدا با ما این‌گونه به تعجیل رفتار می‌کرد اصلا چیزی از ما می‌ماند؟! کی قرار است یاد بگیریم مهلت دادن را؟ صبوری را؟ حلم را؟ غفران را؟ نمی‌دانم… خدا به دادمان برسد… فراموش کردیم امام حسن مجتبی علیه السلام را آن هنگام که مرد شامیِ درس آموخته از معاویه، دشنام می‌داد حضرت را و ایشان به نرمی و لطف در رخسارش نگریست و غربتش دریافت… فرمود: «اینجا غریبی… خانۀ ما فراخ است برای استراحت… غذا هم به برکت الهی زیاد است… مبادا در این شهر غربتی بکشی…» و مرد شامی چنان منقلب شد که به اشک و آه و توبه و استغفار افتاد و به یاران ایشان پیوست…
صبر صبر را نفهمیدیم و نیاموختیم… مهلت‌دادن را بلد نیستیم… کاش می‌فهمیدیم که خدا هم گاهی اینگونه صبوری می‌کند تا بلکه اشکی از گوشۀ چشمی بلغزد و دلی مستغفر شود… و مگر سخت است برای خدا تعجیل در عذاب؟ نه… او قادر است؛ اما صبور هم هست… البته اگر دلی مهلت‌هایش را تمام کرد و نلرزید، خدا عذابِ عدل هم در بساطش هست… اما کِی؟ پس از چقدر صبوری و مهلت؟ و الله اعلم