بسم اللّه الرحمن الرحیم

متن زیر حاصل بیانات استاد گرانقدر دکتر مجید شاه‌حسینی در برنامۀ تلویزیونی شب سینما، مورخ ۹۸٫۱۰٫۱۹ است.

<<<مطالعه بخش اول

سه مکتب آسیب‌زا به سینمای ایران

سینمای ایران در برخی لایه‌ها حتی به سراغ سینمای اِپیک و حماسی غرب هم نرفته و بدترین نگره‌های غربی را اختیار کرده است. سه مکتب رئالیسم، ناتورالیسم و نئورئالیسم آسیب زیادی به سینمای ایران وارد کرده‌اند. رئالیسم خاکستری قرن نوزدهمی فرانسه با تقلید آشکار از آثار نویسندگانی همچون اُنوره دو بالزاک؛ ناتورالیسم، با تقلید آشکار از آثار امیل زولا؛ نئورئالیسم ایتالیایی با تقلید از آثار روسلینی و دسیکا. با این حال سینماگران ایرانی از خودشان نمی‌پرسند که مختصات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی فرانسۀ قرن نوزدهم چه بود که رئالیسم خاکستری بالزاک یا ناتورالیسم زولا محصول آن شد.

فرانسه در دهۀ پایانی قرن هجدهم انقلابی خونین را تجربه کرد؛ اما همۀ آن آرمان‌خواهی انقلابی با کابوسی به نام ناپلئون بناپارت به باد رفت. به این ترتیب، جمهوری فرانسه در ارتجاعی وحشتناک، به ماقبل پادشاهی، یعنی دوران امپراطوری بازگشت. بعد از جنگ و گریز‌های فراوان و ۱۵ سال جنگ‌های ناپلئونی، لویی هجدهم به پادشاهی رسید. پس از او، دوران لویی فیلیپ آغاز شد. سپس ناپلئون سوم روی کار آمد که حکومت خود را با منصب ریاست‌جمهوری شروع کرد و با جایگاه کودتاچی و پادشاه به پایان رساند. فرانسه پس از این رویدادها، کمون پاریس و کشتاری خونین را تجربه کرد تا در قرن نوزدهم پس از رئالیسم بالزاکی به ناتورالیسم زولایی رسید. بنا بر این شواهد فرانسه شاهد یک قرن آرمان‌سوزی بوده است. مردم فرانسه در قرن نوزدهم به این نتیجه رسیدند که هر کس مدعی ساخت بهشت بود، در نهایت برای آن‌ها دوزخ ساخت. در نگاه انسان فرانسویِ قرن نوزدهم انسان‌ها مطلق نیستند؛ بلکه تلفیقی از طیف‌های خاکستری هستند و جامعه همین است که هست! متأسفانه قطب آمال سینمای امروز ایران، فرانسه و ایتالیای قرن نوزدهم است.

نئورئالیسم قرن بیستم ایتالیا به سرخوردگی حاصل از جنگ‌ جهانی دوم برمی‌گردد. ملت ایتالیا که قرار بود با رؤیاهای موسولینی دوباره به عظمت رم باستان بازگردند، حبشه را گرفتند و یونان را اشغال کردند. اما در نتیجۀ زیادی‌خواهی‌های موسولینی، ایتالیا اشغال شد. این کشور اشغال‌شده و تحقیر‌شده در مکتب نئورئالیسم اعتراض خود را به فرهنگ دوران موسولینی اعلام کرد. اما سیاستمداران ایتالیایی خیلی زود متوجه شدند که با چنین سینمایی نمی‌توان کشور را ساخت. بنابراین با تذکر مسئول وقت فرهنگ ایتالیا، جولیو آندرئوتی، ساخت این آثار ادامه نیافت. به این ترتیب، آثار نئورئالیسم در سینمای ایتالیا بیشتر از یک دهه دوام نیاورد و آثار شاخص آن به بیش از پانزده اثر نمی‌رسد. در حالی که تعداد آثار نئورئالیسم ایرانی، پیش از انقلاب اسلامی تا امروز، بیشتر از آثار ایتالیایی است!

این سه مکتبِ قرین یأس و ضدقهرمان اروپایی هم‌اکنون در کلاس‌های فیلم‌نامه‌نویسی تدریس می‌شود. مدرسین این حوزه از ابتدا به هنرجویان می‌آموزند که قهرمان شعار است و هر انسانی با ضعف‌های خود تعریف می‌شود. چنین سینمایی با نام سینمای دفاع مقدس هم مشکل دارد؛ آن را سینمای جنگ می‌نامد و با بودجۀ سینمای دفاع مقدس، فیلم ضدجنگ می‌سازد!

در آشفته‌‌بازارِ رئالیسم و ناتورالیسم اروپایی، به فیلم‌هایی همچون آفتاب‌ نیمه‌شب که در وصف زندگی شهید بزرگوار سردار تهرانی‌مقدم است، توجه نمی‌شود؛ در حالی که جامعۀ ایرانی با تمام ذرات وجود خود، قهرمان به معنای پهلوان را می‌فهمد و به قهرمانانی همچون شهید حاج قاسم سلیمانی عشق می‌ورزد. با این حال سینما به این معنا باور ندارد و پهلوانان در آثار سینمایی ترسیم نمی‌شوند. آثار بسیار قلیلی هستند که در فرهنگ کهن ایرانی ریشه دارند و سازندگان آن در زمینۀ شاهنامه و فرهنگ اسلامی‌شیعی مطالعاتی دقیق انجام داده‌اند. آثاری که قهرمانان ایرانی را قاب بگیرند، بسیار محدود هستند؛ آثاری همچون فیلم به کبودی یاس در وصف سردار شهید دلاور، عبدالحسین برونسی و فیلم چ. اگرچه همین آثار هم به‌خوبی دیده نمی‌شوند که دلیل آن به وضع موجود اکران برمی‌گردد. قسمت عمدۀ فرآیند پیچیدۀ اکران خصوصی‌سازی شده است که پاسخگوی این بخش هم باید مدیران باشند.

آنچه اهمیت دارد، دیده‌شدن این قهرمان روی پردۀ سینما است. مادامی که این پدیده رخ ندهد و روی پردۀ سینمای کشور آرمان‌سوزی ‌شود، سینما فرسنگ‌ها از واقعیت و عینیت روز جامعه دور است. بسیاری از سینماگران دهۀ شصت، جنگ را ندیده بودند، لاجرم شخصیت‌های آثار آن‌ها به مردان جنگی فیلم‌های آمریکایی شباهت زیادی داشت؛ همان مردان صرفاً کنشگر اما با اسامی ایرانی! زمانی که عده‌ای از جنگ‌دیده‌ها مانند رسول ملاقلی‌پور و ابراهیم حاتمی‌کیا از جبهه‌ها بازگشتند، فیلم‌هایی مانند پرواز در شب و دیده‌بان ساخته شد. در این زمان، با رونمایی از سینمای دفاع مقدس، این انتظار وجود داشت که این ژانر، به یکی از گرایش‌های جدی سینما تبدیل شود. متأسفانه از آنجایی که سینمای ایران، به دلیل سابقه‌ای که ذکر شد، منطق حماسی و اپیک را درک نمی‌کرد، گونۀ دفاع مقدس را، که تنها ژانر ملی ماست، به سمت ضد‌جنگ‌های معروف اروپایی سوق داد.

سینمای ضدجنگ مفاهیمی همچون رزمندۀ مردد، پشیمان، خسته و با انواع نسبیت‌گرایی‌های ارزشی و اخلاقی را شامل می‌شود. در این فیلم‌ها تمام انسان‌ها خاکستری هستند. دشمن می‌تواند خوب باشد و مرز مشخصی بین خوبی و بدی وجود ندارد. این همان رئالیسم تاریک فرانسوی است. واقعیت در فرهنگ سرخوردۀ فرانسوی تفاوت زیادی با واقعیت در فرهنگ ایرانی دارد؛ فرهنگی که انقلاب آن جهان را به لرزه درآورده است. واقعیت در فرهنگ ایرانی یعنی حقیقت. رئالیسم اجتماعی ایرانی، فرهنگ حماسی پهلوانان ایرانی است؛ نه رئالیسم قرن نوزدهم فرانسه.

دلیل غیبت پهلوان یا قهرمان شرقی در سینمای ایران، تعریف سیاه، شکست‌خورده و قرن نوزدهمی سینماگران ایران از واقعیت است. با این تعریفِ فرانسوی از واقعیت، سینمای ایران نمی‌تواند قهرمانی با تعریف شرقی معرفی کند چراکه به پهلوانان اعتقادی ندارد. با این طرز تفکر، سینما تنها یأس‌ها، تأسف‌ها و نسبیت‌گرایی‌های خود را با نگاه پست‌مدرن و التقاطی به تصویر می‌کشد. فیلمساز معجونِ ساخته و پرداختۀ خود را اثری هنری جلوه می‌دهد و تمام یأس‌های فلسفی خود را به جان مخاطب می‌ریزد. این آثار با شرکت در فستیوال‌های غالباً اروپایی، همچون جشنوارۀ فیلم کن فرانسه، جایزه کسب می‌کنند و تشویق می‌شوند در حالی که در همان فستیوال، هرگز به فیلم‌های سیاه فرانسوی پر و بال نمی‌دهند! متولیان آن جشنواره معتقدند که جهان سومی‌ها باید خودشان را نقد کنند تا در آینۀ فستیوال کن دیده شوند. در جشنوارۀ فیلم کوتاه کلرمون‌دو‌‌فران فرانسه نیز همین روال در جریان است. فیلمسازان فیلم کوتاه در این جشنواره می‌آموزند که مانند یک فرانسویِ قرن نوزدهمی، جوامع شرقی خود را نقد کنند تا تحسین شوند. مدیران سینمای ایران نیز پذیرفته‌اند که فستیوال‌های خارجی روال فیلم‌سازی سینمای ایران را تعریف و جهت‌دهی کنند. این مدیران که به تعداد جوایز جهانیِ آثار سینماییِ دورۀ کاری خود مفتخر هستند، هیچ‌گاه دربارۀ محتوای آثار، چهره‌ای که از جامعۀ ایرانی به نمایش گذاشته‌اند و علت اهدای این جوایز صحبتی نکردند.

مدیران فرهنگی باید توجه داشته باشند که حتی در قرن نوزدهم فرانسه و در اوج ناامیدی فرانسویان، ویکتور هوگو رمان بینوایان را می‌نویسد و انسانی آرمان‌خواه را به نمایش می‌کشد؛ انسانی که تربیت شدۀ انسان آرمان‌خواه دیگری است. اگر اسقف کلیسا ایثار نمی‌کرد و با بخشیدن دو شمعدان نقره به ژان‌والژان، از زندان‌رفتن مجدد او جلوگیری نمی‌کرد، هرگز مسیو مادلنِ مصلح اجتماعی متولد نمی‌شد. آن دوران هیچ‌کس به ویکتور هوگو خرده نگرفت که شعار می‌دهد! او شخصیت ژان‌والژان و کشیش را آن‌قدر قوی خلق کرده است که تا به امروز اسطوره هستند.

اهمیت عنصر اقتباس

سینمایی که از نمایش پهلوانانی با مفهوم مشرق‌زمینی و شیعی بی‌‌نصیب است، باید خود و حلقه‌های ماقبل خود را مقصر بداند. برای ساخت یک فیلم، باید فرآیند پیچیده‌ای صورت بگیرد. متأسفانه در کشور ما حلقۀ اقتباس مفقود یا بسیار ضعیف است. در کشور ما ادبیات ماقبل سینما و رمان وجود ندارد و همه چیز به طبع فیلمساز مؤلف سپرده‌ می‌شود. اما مگر یک کارگردان چقدر قدرت تألیف، خلق موقعیت و پرداخت شخصیت دارد؟ با پاسخ به این پرسش می‌توان دلیل وجود این حجم از تکرار را در شخصیت‌های آثار سینمایی فهمید.

به‌تازگی خاطرات شفاهی سرداران شهید، رزمندگان و پهلوانان دوران دفاع مقدس ارزش خود را به جامعه نشان می‌دهد و به‌تدریج به آن‌ها اقبال می‌شود. در مرحلۀ بعدی باید مبتنی بر این خاطرات شفاهی رمان نگارش شود. رمان مادر سینما است. تبدیل مستقیم خاطرات شفاهی به فیلم کار بسیار دشواری است. کتاب خوبی مانند دا، خاطرات خانم سیده‌زهرا حسینی، برای تبدیل‌شدن به رمان محتاج زحمت دیگری است. سینما مانند دوندۀ آخر یک دوی امدادی ا‌ست. همۀ هنرهای ماقبل سینما باید بدوند تا چوب به دست سینما برسد. تا زمانی که ادبیات نباشد و حلقه‌های مفقودۀ ما‌قبل سینما تکمیل نشود، دست سینما تهی خواهد بود. مدیران سینما باید بپذیرند که جای فرهنگ پهلوانی و حماسی ایرانی روی پردۀ سینما است نه‌فقط در شاهنامه و خاطرات شفاهی. آن‌ها باید پهلوان‌ها را در عینیت امروز جامعه نشان بدهند و اطمینان داشته باشند که مردم ایران چنین پهلوانی را می‌پذیرند و آن‌ها را عین حقیقت می‌دانند و نه شعار. البته اگر قرار است قهرمانی در سینمای ایران حضور یابد، باید با مفهوم مشرق‌زمینی، ایرانی، شیعی و اسلامی باشد.

شعاری‌شدن مربوط به لحن است؛ نه محتوا

آفرینندگان آثار هنری زمانی می توانند در آثار خود قهرمانان آرمان‌خواه و غیر شعاری نمایش دهند که به ارزش‌های قهرمانان داستان‌هایشان از عمق جان معتقد باشند. شعاری‌شدن، ایرادی نیست که به محتوا مربوط باشد، بلکه به لحن بیان آن محتوا مربوط است. اگر کسی به چیزی بی‌اعتقاد باشد، نشانۀ بی‌اعتقادی در لحن بیان او ظاهر خواهد شد. اگر فیلم‌نامه‌نویس حرف مهمی را که در قالب دیالوگ یک قهرمان می‌نویسد، قبول نداشته باشد، لرزش و تردیدی در لحن بیان ایجاد می‌شود که آن را شعاری و بی‌تأثیر می‌کند.

لایه‌هایی از سینمای ایران آرمان‌ستیز است. برخی از کارگردانان ایرانی زندگی‌های نسبیت‌گرای پرتناقض را به‌خوبی ترسیم می‌کنند و مفاهیم بلند را با چیره‌دستی تمام و در قالب طنز به سخره می‌گیرند؛ به این ترتیب، صفت غالب سینمای ما ضحاکی و مضحکه‌کردن شده است. ضحاک در شاهنامه با دو مار گزنده بر شانۀ خود، مغزها را می‌گزید و می‌خورد. بعضی از کارگردان‌ها، نویسندگان و هنرمندان ایرانی با همه چیز شوخی می‌کنند و ارزش‌های ملی و اعتقادی را می‌گزند؛ اما در مقابل، جهان نسبیت‌گرا و پُست‌مدرن خود را خیلی خوب با همۀ جزئیاتش توصیف می‌کنند. مفاهیم ارزشی را کسانی شعار می‌نامند که به آن‌ها اعتقادی ندارند. البته اگر مشکل شعار در لحن بازیگر است، باید اصلاح شود و هر کارگردانی می‌تواند برای اصلاح لحن بازیگر صحنه به او تذکر دهد؛ اما اگر کسی آرمان را معادل شعار می‌داند، یعنی آن آرمان را نپذیرفته است و به آن اعتقاد ندارد. سینماگر آمریکایی اعتقاد خود و تمام آرزوهای سخیف آمریکایی را با صدای بلند و لحن محکم بیان می‌کند و مخاطب حرف او را می‌پذیرد. در مقابل اگر متعالی‌ترین حرف‌ها با طنز، لحن گزنده و استفاده از ده‌ها نماد گزنده بیان شود، هرگز کسی آن‌ها را نخواهد پذیرفت و از آن تلقی شعار خواهد کرد.

 

اصلاح سینما

اصلاح سینما باید در تمام لایه‌های آن، از ماقبل تولید تا مابعد تولید، صورت گیرد. از سیاست‌گذاری تا شکل‌گیری ایده، تبدیل ایده به فیلم‌نامه و سپس فیلم و همچنین بازیگری و نقد پس از فیلم باید اصلاح شوند. این اصلاح از آن رو ضروری است که باید سینمای ایران به جایی برسد که همگام با جامعه‌اش جلو ‌برود و فرسنگ‌ها از آن عقب نباشد. از مدیران و سیاست‌گذاران عزم جدی برای این اصلاح انتظار می‌رود. سیاست‌گذاران و مدیران تکنیسینی که دستی در تولید آثار سینمایی دارند، ناچارند امروز نانی قرض بدهند که فردا روزی قرض بگیرند. تا زمانی که مدیران بخواهند وضع موجود را حفظ کنند، در بر همین پاشنه می‌گردد. البته مدیرانی هم هستند که دغدغۀ مصلحانه دارند و می‌خواهند این مسیر را اصلاح کنند. برای اصلاح سینما باید مدیرانی وجود داشته باشد که بیعت آن‌ها با اصل فرهنگ باشد، به نمایش ارزش‌های ملی، اعتقادی و اخلاقی بر روی پردۀ سینما و بیان آن‌ها با صدای بلند متعهد باشند و بابت آن هزینه شوند؛ در غیر این صورت اصلاحی اتفاق نخواهد افتاد.

در معنای اعتقادی پهلوان کسی ا‌ست که حاضر باشد بابت اعتقاد خود هزینه شود؛ مانند سردار بزرگوار حاج قاسم سلیمانی که بابت آرمانش جان خود را هزینه کرد. فرهنگ اسلامی، ایرانی و انقلابی ایران، قدرت و ظرفیتی دارد که به طور کامل قادر است مصادیق هنری و رسانه‌ای ایران را جهانی کند. اگر جوانان خود را وام‌دار امثال حاج قاسم سلیمانی‌ها می‌دانند، تا منافع و مطامع میان‌سالی به سراغ‌شان نیامده است و از نعمت آرمان‌خواهی و حق‌طلبیِ فطریِ دوران جوانی برخوردارند، از عرصۀ قلم شروع کنند و به‌‌تدریج تجربه‌های تصویری را هم مبتنی بر همین آرمان‌خواهی رقم بزنند که در این صورت ان‌شاءاللّه اتفاق‌های خیلی خوبی رخ خواهد داد.

 

و الحمدلله رب العالمین